بچه های دانشگاه آزاد دماوند
حقوق.علمی.داستان.خبر و.....

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ موسوم به استوانه کوروش (به انگلیسی: Cyrus human right cylinder ‏) استوانه‌ای سفالین است که در سال ۵۳۹ پیش از میلاد به فرمان کوروش دوم هخامنشی شاهنشاه ایران ساخته شده و دور تا دور آن مجموعه‌ای از سخنان و دستورات شاهنشاه به خط میخی بابلی نقش گردیده‌است. این استوانه که به عنوان «اولین منشور حقوق بشر» در جهان شناخته می‌شود، در پایه‌های شهر بابل قرار داده شده بوده‌است. محمدرضا شاه به همراه همسرش در میدان شهیاد در روز افتتاح برج این میدان حضور یافتند و برای نخستین بار منشور کورش کبیر را در این مکان پرده برداری کردند. این منشور همینک در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

سه بند از این منشور

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید

وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم. نبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شان آنان نبود.
من برده‌داری را برانداختم، به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند، مردوک از کردار نیک من خشنود شد.

جایگاه

این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman

(قسمتی از خاطرات مرحوم دکتر احمد متین دفتری به نقل از کتاب خاطرات یک نخست وزیر)

« ... تصور نرود که من با رویه شدت عملی که در کلیه شئون دادگستری می کردم ، مردی دیکتاتورمنش و قسی القلب هستم . با قدرت و تصمیم کار کردن و قوانین را بی ملاحظه و بدون تبعیض اجرا نمودن دیکتاتوری نیست. من اصولاً مجازات کردن به موقع را یک خدمت لازم و یک تکلیف اجتماعی می دانم و قضات ضعیف النفس را که از کارهای جزائی پرهیز و فخر می کنند که پس از سالها قضاوت در محاکم جنائی یک حکم اعدام امضاء نکرده اند و بطور کلی عناصر مردد و بی تصمیم را نمی پسندم . خودم هم زمانی که قاضی و عضو دادگاه جنائی بودم چندین حکم اعدام صادر کردم و هم در زمان وزارت ، دستور اجرای تعداد کثیری از احکام اعدام را صادر کرده ام . در عین حال با تمام قوا برای نجات بی گناهان کوشیده ام چنانکه در مورد احکام ابرام شده اعدام در دیوان کشور قبل از آنکه پرونده آن را نمی خواندم و با توجه کامل به دلائل اتهام مطمئن نمی شدم که در ماهیت آن اشتباهی نشده است ، دستور اجرا نمی دادم . و با این رویه و بعضی از موارد که تردید و شبهه حاصل شد ، از راه بازرسی های سری و علنی و اعاده دادرسی محکومی را از مرگ نجات داده ام .

در عین حال ، همیشه به این نکته توجه داشته ام که آثار قهری مجازات ها محصور به شخص محکوم نیست و عائله او در معرض عواقب وخیم از جمله تنگی یا فقد معاش و خطرهای اخلاقی هستند و در دوره خدمت دادگستری این اندیشه که کسان زندانیان گناهی مرتکب نشده اند که دچار این عواقب بشوند ، عذاب روحی به من می داد و درباره آنها احیاناً غیر از کمک های محدود شخصی ، تا اندازه ای که اعتبارات دولتی اجازه می داد ، دریغ نمی کردم. بدیهی است این تلاش برای همه در سطح کشور کفایت نداشت . در آن ایام طفل یتیم بی منزل و مأوائی در دادگستری چند سال مهمان ما بود و در عمارت دادسرا سکونت داشت و معروف شده بود به " پسر پارکه " و مجاز بود هر وقتی حاجتی داشت مستقیماً به خود من در دفتر وزارتی تلفن کند.یک روز که از شکایت کسان زندانیان سخت متأثر بودم ، پسر پارکه هم درخواست پوشاکی کرد. فوراً به آقای غلامعلی فرهت دادستان تهران گفتم نظیر این کودک مسلماً بسیاری از ایتام هستند که چون مالی ندارند کسی حاضر به قیمومیت آنها نمی شود و قهراً ولگرد و عاقبت جنایتکار می شوند. فکر کردم از محل بهای اموال بلاصاحب یک بنگاه صغار بدون هیچگونه تظاهری تأسیس کنم و این عمل خیر و بی ریا کفاره ای باشد برای گناه بدبخت شدن عائله کسانی که قربانی قوانین جزائی دادگستری ما می شوند و ما از چاره آن فعلاً عاجز هستیم . آقای فرهت انصافاً همت کرد و نزدیک عمارت دادسرا خانه ای اجاره و به تناسب اعتباری که داشت ، عده ای از اطفال یتیم در آنجا اعاشه می کردند و روزها آنها را به دبستان می بردند و من هم گاه به گاه بدون سر وصدا و تشریفات از این بنگاه بازدید می کردم و بدین وسیله تأثرات فاحشی از شغل وزیر دادگستری را تسکین می دادم . »

منبع : راه مقصود




تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman

پس از بازگشت از سفر، مدتي در دادگاه شهرستان به همان كار پيشين خود پرداختيم تا شعبة 13 دادگاه استان، به دليل نياز به توسعة قضايي و تراكم پرونده‌ها، تأسيس شد. اين شعبه در اصل به كار كيفري مي‌رسيد و اكنون به حقوقي تبديل شده بود و شماري از پرونده‌هاي كيفري را هم در گنجينة موجودي خود داشت كه مي‌بايست رسيدگي شود. رياست اين شعبه را به آقاي محمود صمصامي مهاجر داده بودند و من و آقاي دكتر فتح‌الله دولتشاهي را براي مستشاري درنظر گرفته بودند و، به گفتة مأموران كارگزيني، مي‌خواستند شعبة نمونه تشكيل بدهند. زيرا، آقاي صمصامي مهاجر قاضي خوش‌فهم و پركاري بود وانتخاب دو دكتر حقوق به عنوان مستشاران شعبه، دادگاه را از لحاظ علمي و نظري تقويت مي‌كرد.

پيشنهاد تغيير شغل را بي‌دغدغه و ترديد پذيرفتم، زيرا به حسن نيت و لطف وزير دادگستري مطمئن بودم و مي‌دانستم كه هدف او دادن ترفيع كوچكي به منظور قدرداني از زحمات ناشي از بازرسي است. وانگهي، مي‌ديدم كه همكاران شايسته‌اي در آن شعبه دارم. درباره حسن نظر مرحوم الموتي، بايد اين نكته را يادآور شوم كه در پايان ماموريت بازرسي مرا به حضور پذيرفت؛ به استقبالم آمد و صورتم را بوسيد و از آنچه انجام شده بود تشكر كرد. همچنين، ضمن سخنان خود داستاني را نقل كرد كه شنيدني است:

ضمن بازرسي و رسيدگي به شكايت‌ها در مشهد، به پرونده‌اي برخوردم كه چند روستايي كه به اتهام منازعه در زندان بودند، پس از پايان مدت محكوميت، مدت‌ها در زندان مانده بودند و كسي به فريادشان نمي‌رسيد و دادستان استان نيز به شكايت كسان زندانيان اعتنا نمي‌كرد.

به اضافه، دريافته بودم كه ايشان و رئيس دادگستري مشاغل مهم را به كساني مي‌دهند كه عضويت تشكيلات پنهاني سومكا را پذيرفته‌اند و بدين ترتيب براي خود امپراتوري قضايي آفريده بودند.

ما اين تخلف آشكار دادستان كل و تشكيل سومكا را به مركز گزارش داده بوديم و آقايان در دادگاه انتظامي و نزد وزير ادعا كرده بودند كه گزارش‌ها دروغ و نوعي شايعه‌پراكني است. مرحوم الموتي بازرسي را پنهاني به مشهد فرستاده بودكه درباره اين موضوع تحقيق كند و او هم دليلي به دست نياورده بود. زيرا، طبيعي است كه براي تشكيلات پنهاني سند و مدرك منتشر نمي‌شود. آقاي وزير نقل كرد كه درباره صحت گزارش شما به ترديد افتاده بودم. منتها، دادستان استان را به دليل تخلف انتظامي تعقيب كردم و رئيس ديگري براي دادگستري فرستادم. رئيس جديد متوجه مي‌شود كه يكي از كشوهاي ميز رياست بيرون نمي‌آيد و مانعي بر سر راه دارد. او پس از مدتي كندوكاو كشو را بيرون مي‌كشد. بسته كاغذي به زمين مي‌افتد كه پس از خواندن آن معلوم مي‌شود كه صورتجلسه‌هاي حزب سومكا است. جناب وزير ادامه دادند كه اكنون خيالم آسوده شد و دانستم كه شما با بيطرفي و دقت و تقوا انجام وظيفه كرده‌ايد و شايسته قدرداني هستيد.

بدين‌ترتيب، تير قضا به هدف نشست و از نخستين اتهام تبرئه شديم و من نيز رو سفيد و سرافراز به شعبه 13 دادگاه استان رفتم.

منبع : ضمیمه روزنامه اطلاعات / زندگينامه خود نوشت دكتر كاتوزيان




تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman

خبرگزاری فارس:قانون جدیدالتصویب نحوه‌ مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت‌های غیر مجاز می‌کنند، در گفت‌وگو با فارس، تشریح شد. قاضی محمد شهریاری در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی فارس، گفت: در تاریخ ‌24/11/72 قانون نحوه‌ مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت غیر مجاز می‌کنند به تصویب رسید، این قانون که در پنج ماده به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید، در خصوص اشخاصی که اقدام به فعالیت در امور سمعی و بصری غیر مجاز می‌کنند مواردی را پیش‌بینی کرد و همچنین به معرفی عوامل تولید و توزیع و تکثیر پرداخته و نیز آثار سمعی و بصری مبتذل و مستهجن را تعریف کرد.
وی افزود: با توجه به اینکه قانون مذکور، به نحو شایسته‌ای جامع و کامل نبود و جای سوء استفاده برای بسیاری از افراد با توجه به امکانات رسانه‌ای نوین داشت؛ لذا با توجه به اخبار متعدد مبنی بر توزیع و تکثیر فیلم‌های خصوصی و یا مستهجن در یکسال گذشته و پدید آمدن نوعی نگرانی در بین شهروندان و خانواده‌ها، خلاء احساس شد که این خلاء را قانونگذار باید به نحوی پر می‌کرد.
این حقوقدان ادامه داد: در قانون مجازات اسلامی مصوب سال ‌1375 در بخش تعزیرات مثلا در ماده ‌640، یکسری مقررات در این زمینه پیش‌بینی شده است، مانند این‌که برای هر کس که با استفاده از نوشته یا تصویر، عفت عمومی جامعه را جریحه‌دار سازد و برای تجارت یا توزیع به معرض نمایش عموم بگذارد و تولید کند و برای تجارت نگه دارد، مجازات‌هایی برای وی در نظر گرفته شده است و این در واقع مکمل همان مصوبه سال ‌72 بود.
شهریاری با اشاره به قانون جدیدالتصویب در این مورد، اظهار داشت: قانونگذار با توجه به شرایط موجود، دست به کار شد و قانونی در مورخه ‌16/10/86 که به صورت طرحی یک فوریتی مدت‌ها در مجلس مطرح بود با عنوان «قانون نحوه‌ مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت‌های غیر مجاز می‌کنند» به تصویب رساند و این مصوبه در تاریخ ‌19/10/86 به تایید شورای نگهبان رسید.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman

دختر و پسر نوجواني که در شهر بازي با هم آشنا شده و همانجا قرار ازدواج گذاشته بودند، پس از گذشت سه سال از عقد با مراجعه به دادگاه خانواده تصميم گرفتند از يکديگر جدا شوند.

چندي پيش پسري 22 ساله به نام آرش با مراجعه به شعبه 268 دادگاه خانواده عليه همسرش دادخواست طلاق ارائه داد.آرش که سه سال پيش در سن 19 سالگي زهره را به عقد خود درآورده بود به قاضي عموزادي گفت؛ حدود 4 سال قبل در شهر بازي يک غرفه اجاره کرده بودم و مراجعه کنندگان در ازاي پرداخت 500 تومان سه حلقه به طرف هدفي که معين کرده بودم پرتاب مي کردند و در مقابل امتيازي که کسب مي کردند به آنها جايزه مي دادم. يکي از روزها که سرم خلوت بود و مشتري چنداني نداشتم دختري حدوداً 14 ساله نزد من آمد و 500 تومان داد و سه حلقه از من گرفت و مثل بقيه مشتريان حلقه ها را پرتاب کرد. ظاهر دختر توجه من را به خود جلب کرد و در نگاه اول به او علاقه مند شدم. پس از چند دقيقه صحبت با اين دختر که خود را زهره معرفي مي کرد متوجه شدم او نيز بي ميل به برقراري ارتباط با من نيست و پس از چند دقيقه صحبت از آنجا که هر دو به يکديگر علاقه پيدا کرديم همانجا تصميم گرفتيم با هم ازدواج کنيم.

آرش ادامه داد؛ موضوع رابطه ام با زهره را با خانواده ام در ميان گذاشتم و از پدرم خواستم کمک کند تا بتوانم با اين دختر 14 ساله ازدواج کنم اما پدرم به شدت با خواسته ام مخالفت کرد. من که علاقه شديدي به زهره پيدا کرده بودم تصميم گرفتم به هر قيمتي که شده با او ازدواج کنم و براي اين کار پدرم را شديداً تحت فشار قرار دادم تا سرانجام پس از مدتي به همراه دختر مورد علاقه ام پاي سفره عقد نشستيم.

پسر جوان افزود؛ پس از اينکه زهره را به عقد خود درآوردم قرار شد در اولين فرصت مراسم عروسي برگزار شود و من هم يک آپارتمان براي شروع زندگي مان اجاره کنم، اما ناتواني مالي من باعث شد تا اکنون بعد از گذشت سه سال نتوانم به قولم عمل کنم. در اين مدت فهميدم شناخت من از زهره بسيار ظاهري و سطحي بود. چند مرتبه که زهره را تحت نظر گرفتم متوجه شدم او با پسرهاي ديگري هم در ارتباط است و همين موضوع باعث بروز اختلاف بين ما شد. وقتي شناخت بيشتري نسبت به همسر 14 ساله ام پيدا کردم متوجه شدم فريب ظاهر آراسته او را خورده ام و اکنون حاضر نيستم با چنين دختري که در اين سن مرتکب چنين اعمالي مي شود زير يک سقف زندگي کنم.

پس از اظهارات آرش، زهره شوهرش را متهم به دروغ گويي کرد و گفت؛ در ابتداي آشنايي مان آرش به من گفت وضع مالي خوبي دارد و اگر مرا به عقد خود درآورد زندگي خوبي را آغاز مي کنيم، اما با گذشت سه سال او شغل و درآمد مشخصي ندارد.زهره همچنين در خصوص ادعاي همسرش در مورد رابطه با افراد ديگر گفت؛ آرش دچار توهم شده است و هميشه به من شک دارد.

زهره با بيان اينکه حاضر به زندگي با آرش نيست خواهان دريافت مهريه اش که 600 سکه بهار آزادي است، شد. به نقل از سایت نیاز روز....




تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها  افراد زیادی اونجا نبودن   3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد   البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم   بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده  خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش   اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم  اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد   

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود   اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم   ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف   از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم   دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش  به محض اینکه برگشت من رو شناخت   یه ذره رنگ و روش پرید  اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم   ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده  همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت  داداش او جریان یه دروغ بود   یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم 

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت     اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم  همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن   پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم  الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم   پیر مرده در جوابش گفت   ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود  من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین  پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد   پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطورآب باز بود و داشت هدر میرفت   تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم  رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن  بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم  گفت داداشمی  پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم  این و گفت و رفت

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه   ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم.....  




تاریخ: دو شنبه 9 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط arman
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 192
بازدید کل : 266864
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1